معنی به دنیا آمدن

حل جدول

به دنیا آمدن

تولد، زا


دنیا

گیتی، جهان

گویش مازندرانی

دنیا

دنیا

فارسی به عربی

دنیا

دنیا، عالم

عربی به فارسی

دنیا

جهان , دنیا

فرهنگ عمید

دنیا

[مقابلِ آخرت] زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم،
(نجوم) کرۀ زمین،
جهان، گیتی، کهن‌بوم، کهن‌دز،
* دنیا خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بهره‌ بردن از مال و ثروت و نعمت‌های دنیا، عیش‌ونوش‌ کردن: دنیا دیدن به از دنیا خوردن،

لغت نامه دهخدا

دنیا

دنیا. [دُن ْ] (ع ص) تأنیث ادنی، به معنی نزدیکتر. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). نزدیکتر. (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). مقابل قُصْوی ̍. (یادداشت مؤلف). السماء الدنیا؛ این آسمان به سبب نزدیکی آن از ساکنان زمین، و همچنین است سماء الدنیا به اضافه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || زن بسیار نزدیک شونده. مشتق از دنو که به معنی قریب باشد چرا که دنیا اقرب است به سوی آدمی به نسبت عقبی. || زن سخت خسیس و ناکس، مشتق از دنائت که به معنی ناکسی و زبونی است. (از غیاث) (از آنندراج). || (اِ) کنایه از معاشرت و مجامعت. (لغت محلی شوشتر). || این جهان نزدیک. ج، دُنَّی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهان. گیتی. این گیتی. جهانی که در آن هستیم. عالم مادی. عالم حاضر. مقابل آخرت. مقابل عقبی. ام حباب. (یادداشت مؤلف). این جهان. (مهذب الاسماء). نقیض آخرت. (از لغت محلی شوشتر). عبارت است از آنچه شب و روز را در بر دارد و آنچه را که آسمان بر آن سایه افکنده و زمین آن را متحمل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عاجله. خیتعور. غرور. دَفارِ. ام دون. ام دفار. اِم الدفر. ام شمله. عجوز. خِنَّور. خَنَّوَر. (منتهی الارب). ابوسلمه. ابوشمله.ام جثل. ام حاجب. ام خنور. ام درزه. ام درره. ام زفرام زافره. ام سلمه. ام شمله. ام العجب. ام غول. ام الفنا. ام قشعم. ام وافر. ام وافره. ام حباب. (المرصع):
اسماء زمانی اندیشید پس گفت ای فرزند این خروج تو که بر بنی امیه کردی دین را بود یا دنیا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بنده یک روز خدمت و دیدار خداوند را به همه نعمت ولایت دنیا برابر ننهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم محروم گرداند مرا [خدا] از عافیت در دنیا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود رااز سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
ترا فردا ندارد سود آب روی دنیایی
اگر بر رویت ای نادان برانی آب رود زم.
ناصرخسرو.
ز دنیا زیانت به دین سود گردد
اگر خار گیری به تن سوزیان را.
ناصرخسرو.
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
بنگر که بهین کار چیست آن کن
تا شهره بباشی به دین و دنیا.
ناصرخسرو.
ابوالمظفر شاه زمانه ابراهیم
که پادشاه زمین است و خسرو دنیا.
مسعودسعد.
و خاک بارگاه همایون را بارگاه شاهان دنیا کناد. (کلیله و دمنه). از ایذاء مردمان و دوستی دنیا... پرهیزواجب دیدم. (کلیله و دمنه). هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او به وقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه). حاصل آن [راحتی اندک] اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد. (کلیله و دمنه).
از همه گنج و مملکت برخاست
دین ودنیا بهم نیاید راست.
نظامی.
اگر دنیا نباشد دردمندیم
وگر باشد به مهرش پای بندیم.
سعدی (گلستان).
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا بیش نیست.
جامی.
دنیا چو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
بدرالدین جاجرمی.
دنیا که در او زنده دلی را مرگیست
نشو گل عیش من ز اندک برگیست.
بدیع ترکو.
- امثال:
اگر دنیا را آب برد او را خواب برده است. (امثال و حکم دهخدا).
دین و دنیا دو ضد یکدگرند.
سنایی (ازامثال و حکم دهخدا).
در دنیا را نبسته اند. (امثال و حکم دهخدا).
دنیا آکل و مأکول است. (امثال و حکم دهخدا).
دنیا خالی نیست. (امثال و حکم دهخدا).
مگر سر دنیا را با جگن پوشانده اند. (امثال و حکم دهخدا).
- از دنیا بیرون رفتن (شدن)، مردن. (یادداشت مؤلف): و نوشروان به مداین از دنیا بیرون رفت. (مجمل التواریخ و القصص). و اول ماه شب آدینه از دنیا بیرون شد. (مجمل التواریخ و القصص).
- از دنیا رفتن، مردن. درگذشتن. وفات یافتن. (یادداشت مؤلف): و چون از دنیا برفت هوشنگ به جای او نشست. (نوروزنامه).
- به دنیا آمدن، زادن. متولد شدن. تولد یافتن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
آدم دو دفعه به دنیا نمی آید. (امثال و حکم دهخدا).
- دنیاباز، بازنده و ازدست دهنده ٔ دنیا.که دنیا را ببازد:
عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است
کآن نباشد زاهدان مال وجاه اندوز را.
سعدی.
- دنیابرانداز، که پشت پا به دنیا بزند. بی اعتنا به تعلقات دنیوی. که دنیا را مقهور خود سازد:
مجرد رو و خانه پرداز باش
جوانمرد دنیابرانداز باش.
سعدی (بوستان).
- دنیاخدا، دنیادار. (آنندراج). دنیادوست. دنیاپرست:
ز دنیا و دنیاخدایان نفورم
چه فرق است از زانیه تا به زانی.
واله هروی (از آنندراج).
رجوع به دنیاپرست شود.
- دنیاخر، که در فکر به دست آوردن دنیا باشد. خریدار و طالب دنیا:
که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش
سیه کار دنیاخر دین فروش.
سعدی (بوستان).
رجوع به دنیاپرست شود.
- دنیاخوردن، از نعمتهای دنیوی استفاده کردن. جهان خوردن. تمتع از لذایذ و نعمتهای دنیا: علم ازبهر دین پروردن است نه ازبهر دنیا خوردن. (گلستان).
- امثال:
دنیا دیدن به از دنیا خوردن است. (یادداشت مؤلف).
- دنیاطلب، دنیاجوی. دنیاپرست:
با تو دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی.
رجوع به دنیاپرست شود.
- دنیا و مافیها، دنیا و آنچه در آن است. جهان و آنچه در اوست. (یادداشت مؤلف).
- دنیای دون،جهان پست و بی ارزش:
سپنجی سراییست دنیای دون
بسی چون تو زو رفت غمگین برون.
فردوسی.
- دنیای مقبل، جهان زیبا و مطلوب: کانه الدنیا المقبله؛ سخت جمیل و زیبا بود.
|| توسعاً، جهان به معنی مطلق آن اعم از این جهان یا آخرت: این دنیا و آن دنیا؛ یعنی جهان مادی و آخرت. (از یادداشت مؤلف). || کره ٔ زمین. (فرهنگ فارسی معین).
- یک دنیا، یک جهان. دنیایی. بسی. بسیار. بسیارزیاد: یک دنیا سپاسگزارم. (یادداشت مؤلف).
|| (اصطلاح تصوف) چیزی است که انسان را از خدا بازدارد. اهل سلوک گفته اند آن چه ترا از یاد خدا بازدارد آن دنیا باشد. حضرت رسول (ص) فرمود دنیا خانه ٔ اشخاص بی خانمان است و مال و خواسته ٔ کسی است که او را مال نیست. و در صحایف گفته: دنیا عبارتست از حظوظ نفس نه از دینار و درهم یعنی به هرچه نفس تو متلذذ گرددآن دنیای تو باشد و هرچه بعد از مرگ است آن را آخرت گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن.
مولوی.

دنیا. [دِ] (اِخ) دانیه. شهر و دریابندری در ایالت آلیکانته واقع در جنوب شرقی اسپانیا، کنار مدیترانه با 12323 تن سکنه. آثاری از دوره ٔ رومیان دارد. ابوعمرو دانی منسوب به اینجا است. (از دایرهالمعارف فارسی).


آمدن

آمدن. [م َ دَ] (مص) جیاءه. جیئه. اتو. اَتْی. اتیان. اَتْوَه. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب. قدوم. مقابل رفتن و شدن و ذهاب:
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.

رودکی.

بدینجای از بهر او آمدم
بکینه همی جنگجو آمدم.

فردوسی.

سوی بیشه ٔ شهر چین آمدند
به آمل بروی زمین آمدند.

فردوسی.

با نعمت تمام بدرگاهت آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.

فاخری (از فرهنگ اسدی، خطی).

شاهد که با رفیقان آید بجفا کردن آمده است. (گلستان). || شنیده شدن بوی. استشمام رائحه. مشموم شدن. برخاستن. منتشر گردیدن. ساطع بودن. فائح گشتن. مرتفع گردیدن بوی. نفح. نفاح. فوح. دمیدن بوی. دمیده شدن عطر و جز آن:
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک او نسیم نسترون.

رودکی.

از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زآن تنگ دهان هزار چندان آید.

فرخی.

ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.

عنصری.

از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.

طیان.

چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمد عطاری.

ناصرخسرو.

|| شدن. گشتن. گردیدن:
ازیرا کارگر نامد خدنگم
که بر بازو کمان سام دارم.

بوطاهر.

دانی که دل من که فکنده ست بتاراج
آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج.

دقیقی.

که یزدان پاک ازمیان گروه
برانگیخت ما را [فریدون] ز البرز کوه
بدان تا جهان از بد اژدها
بفرمان و گرز من آید رها.

فردوسی.

بیامد خرامان و بردش نماز
ببر در گرفتش زمانی دراز
همی چشم و رویش ببوسید دیر
نیامد ز دیدار آن شاه سیر.

فردوسی.

نهان بود چند از دم اژدها
نیامد بفرجام هم زو رها.

فردوسی.

که روی زمین از بد اژدها
بشمشیر کیخسرو آمد رها.

فردوسی.

قلم بساعتی آن کارها تواند کرد
که عاجز آید از آن کارها قضا و قدر.

فرخی.

نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد [استاد عبدالغفار]. (تاریخ بیهقی). لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی). آنچه از خزانه برداشته اند... بدین معتمد سپارد تا بدان واقف شده آید. (تاریخ بیهقی). باید نسخت آنچه با کدخدایش بگوزگانان فرستاده است از خزانه بدین معتمد داده آید. (تاریخ بیهقی). فصلی بخط ما در آخر آن است که عبدوس را فرموده آمد. (تاریخ بیهقی). و مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم بنزد وی آن را امضا نباشد... ناچار ما را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی). خواستم [سلطان مسعود] این شادی بدل امیر برادر رسانیده آید. (تاریخ بیهقی). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغیست بزرگ. (تاریخ بیهقی). آنچه فرمودنی بود در هر باب فرموده آید. (تاریخ بیهقی). و خمارتاش حاجب را نیز فرموده آمد. (تاریخ بیهقی). از چند سال باز گریخته از برادر بمکران نشانده آید. (تاریخ بیهقی). و امید می داشتیم که مگر سلطان مسعود وی [امیرمحمد] را بخواند سوی هرات و روشنائی پدیدار آید. (تاریخ بیهقی). و وی را آرزوهای دیگر خیزد چنانکه فاداده آید یک ناحیت که خواست. (تاریخ بیهقی). قوت پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند. (تاریخ بیهقی). و سه روز تعزیت ملکانه برسم داشته آمد. (تاریخ بیهقی). رسولی نامزد کرد سوی بوجعفر پسر کاکو علاءالدوله و فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی). امیرالمؤمنین بشفاعت نامه ای نوشته بود تا صفاهان بدو بازداده آید. (تاریخ بیهقی).
زمین آمد از اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند.

اسدی.

گهرچهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.

اسدی.

نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها
نه شیر و نه دیو و نه نر اژدها.

اسدی.

هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور.

ناصرخسرو.

ز مهر و کین تو ای کوه کین و مهر، جهان
توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب.

مسعودسعد.

و کس ندانست که آن تیر از کجا آمد هرچند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه). و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامه). تدبیرهاش خطا آمد. (نوروزنامه). در خواص چنان آورده اند که کودک خرد را چون بدارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید. (نوروزنامه). و مثال این هم چنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد. فرجی بدو راه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید. (کلیله و دمنه).و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای تا دیگر فرستاده آید. (کلیله و دمنه). در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). اما کاه که علف ستور است خود بتبع حاصل آید. (کلیله و دمنه). چند فائده ایشان را اندر آن حاصل آمد. (کلیله و دمنه). مرا بکشید که از گوشت من هریسه نیکو آید. (چهارمقاله). من که باکالنجارم تا بوقت اسفار سَبَقها بخواندیمی و در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدمانی هزار سوار از مشاهیر و معاریف و ارباب حوائج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودیمی. (چهارمقاله). و معلوم شد که جگر بط چون پر طاوس وبال او آمد. (مرزبان نامه). تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی. (گلستان). نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای. (گلستان).
بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
سرخ روتر ز امیری که گرفتار آید.

سعدی.

بسمع رضا مشنو ایذای کس
و گر گفته آید بغورش برس.

سعدی.

و در افعال مرکبه ٔ ذیل نیز همه جا آمدن شدن باشد: باز جای آمدن. بخشم آمدن. پدید آمدن. پر آمدن (قفیز). پیدا آمدن. خواستار آمدن. رها آمدن. ستوه آمدن. سودمند آمدن. شاد آمدن. غالب آمدن. کارگر آمدن. کم آمدن. گرد آمدن.
|| کرده شدن:
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنْت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.

مکی.

k00l) _rbیکی چون معبد مطرب دویم چون زلزل رازی rbسیم چون ستّی زرین چهارم چون علی مکی.rbnaps ssalc='tnedni'منوچهری.naps/rb"> a/> rb>یکچندی بود مال را طلب آمد از سبکری، و سبکری دانست که چندان مال ممکن نگردد بحاصل آوردن. (تاریخ سیستان). || رفتن _ (:

فرهنگ فارسی هوشیار

آمدن

(مصدر) (آمد آید خواهدآمد بیا آینده آمده) رسیدن فرارسیدن اتیان ایاب قدوم مقابل رفتن شدن، شدن گشتن گردیدن، سر زدن صادرشدن واقع شدن، گذشتن سپری شدن، اصابت کردن رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن مرئی شدن، نمودن احساس گردیدن، پرداختن مشتعل گشتن، تولید شدن زادن، باز گشتن مراجعت کردن، ظاهر شدن تدریجی تصویر روی شیشه یا کاغذ در دوای ظهور، متناسب بودن برازنده بودن: این لباس به شما میاید، حرکت دادن و جنبانیدن و اشاره کردن بناز و غمزه یا شوخی و بیشرمی: چشم و ابرو آمدن گردن آمدن.


دنیا

زندگانی، حاضر، گیتی

فرهنگ معین

دنیا

(دُ) [ع.] (اِ.) جهانی که در آن هستیم، کره زمین.،~ را آب ببرد او را خواب می برد کنایه از: الف - به خواب سنگین فرو رفته است. ب - از همه چیز و همه کس غافل است.

فرهنگ پهلوی

دنیا

گیتی، جهان

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

دنیا

Welt (f)

معادل ابجد

به دنیا آمدن

167

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری